گل باغ اهورایی! به دیدارم نمیآیی
شفای درد تنهایی! به دیدارم نمیآیی
تمنای دل شیدا، امید دیده ی تنها!
شب است و ناشکیبایی، به دیدارم نمیآیی
زهجرانت غمی دارم،فراق و ماتمی دارم
گرفتارم نمیآیی، به دیدارم نمیآیی
بیا و روشنایی ده، حضور خلوت ما را
چراغ شام یلدایی، به دیدارم نمیآیی
به هر سویی که رو کردم، جمالت آرزو کردم
گل باغ تماشایی! به دیدارم نمیآیی
سرشکی دارم و آهی، شرار و درد جانکاهی
تسلای دل مایی، به دیدارم نمیآیی
گل باغ تمنایم زعشقت ناشکیبایم
سرود بزم صحرایی! به دیدارم نمیآیی
دمی بنشین کنار من، بهار انتظار من!
امید جان سودایی! به دیدارم نمیآیی
به یادت ای گل زیبا! ببین سرشارِ سرشارم
زشور و شوق و شیدایی، به دیدارم نمیآیی
باز کن پنجره را!
بهار میآید؛
با بوی بنفشه و شمیم شقایق، عطر گل یاس و رایحة روح و ریحان و تنفس پاک انسان!
بهار میآید؛
با عطر بکر گلهای وحشی، با بوی وحشیبوتههای کوهی
با حس غریب، دورترین درههای مخمل پوش!
بهار میآید؛
با گلدانهای شب بو، با کوچههای مست یاس با دشتهای خمار نرگس، با کوچه باغهای روشن شکوفه و خیابانهای خلوت وگرم عشق!
بهار میآید؛
با بوی سپید اقاقی، با عطر سرخ گل، با شمیم یشمی شبدر، با بوی روستایی علفهای تازه، با عطر روح انگیز اطلسی، با رایحة رویایی باران و کاهگل!
بهار میآید؛
با غوغای غوکها، با رقص ماهیها، با قشقرق گنجشکها، با چهچة چلچلهها، با جیر جیر جیرجیرکها، با قهقة کبکها، با آواز بلبلان، با نغمة پرندگان، با شیدایی پروانهها، با جست و خیز غزالان رعنا
و نافة مشکین آهوان ختا!
بهار میآید؛
با نجوای باد و بید، با پچ پچ دخترکان کوزه به دوش، با نی لبک چوپان، با شیهة اسبان، با بع بع برهها و با همهمة بچهها!
بهار میآید؛
با پاکی شبنم، با نگاه پر مهر آفتاب، با یک بغل شعر باد و باران، با زمزمة جویباران، با سرود آبشاران، با غلغل چشمه ساران، با شروه خوانی رود خانهها و با تلاوت آبی دریا!
او میآید؛
با مهری از نور، با سبحة غنچه، با سجادة چشمه، رو به قبلة گل سرخ، در محراب ابروی نگار، در شبستان چمن با خیل فرشتگان نماز باران میگزارد!
بهار میآید؛
با آغوشی از نیلوفر، با کوله باری پر از پونه و آویشن، با سفرهای پر از کنگر و ریواس، با توبرهای آکنده از گلهای وحشی و خورجینی لبریز از آواز قناری! با بقچهای چپیده از چهچة چکاوک، با دشتی لبالب از کبوتر و بلبل و با آسمانی پر از آواز پر چلچله!
بهار میآید؛
با بامهای کاهگلی روستا در شبهای پر ستاره، با ایوانهای خلوت در شبهای مهتابی، با صبح آفتابی، با آسمان آبی و با شکوفههای سیب و گلابی!
او میآید و نوروز را میآورد، با عطر عیدی بر سر سفرههای هفت سین، با دعای آمین، با تخم مرغهای رنگین و با بازدید آن و این!